#پارت_93
زمانی به خودم اومدم که نفس کم آوردم و برای زنده موندن مجبور شدم سکوت کنم! نفس بلند بالایی کشیدم و ...
#پارت_92
مبدونم کارم زشت بود اما یعنی درک نمیکنن؟
رادان خیره تو چشمام با حرص دستش رو مشت کرد . بدون حرف...
#پارت_89
- چیه؟ از این مخفف خوشت نمیاد یا تا حالا کسی بهت نگفته ؟
گلوش رو با سرفه ی مصلحتی ای صاف کرد و کمربند خودش رو بست ، در همون هین گفت...
#پارت_88
رادان با اخم گفت :
- از آدم های احمق نمیشه انتظار بیشتری داشت!
معترض خواستم چیزی بگم که پول نقد رو گذاشت رو میز و ، با برداشتن هر دو ذرت رفت ...
#پارت_87
انگار یک جورایی این رفتار من براش غیر قابل درک بود . یکم با مغازه دار صحبت کرد و بعدش مرد ، دستشکش های پلاستیکیش رو دستش کرد ، اون در فلزی بزرگ رو برداشت که بخار داغ ذرت مکزیکی ها قبل از خودشون به چشم اومدن . با ذوق رفتم ...
#پارت_86
آهی کشیدم که حضور کسی رو از نزدیک ترین فاصله ی ممکن ، اونم از پشت سر حس کردم . آروم گفتم : - درست نیس که مث روح پشت سرم می ایستی!
آونم آروم گفت...
#پارت_85
حرصی گفت :- کِلپاسۀ لِمَشت ، مُو مُگُم تند تر بِرو او وخت تو واس مُو موس موس مِنی؟ دِ یَره خیر سرِ جُفتمان لامبورگینی دِری ، یَک طوری بَرو که همه جا دولٌَخ کِنه!
بعد از مکث نسبتا طولانی ای اخم ظریفی کردم و...
#پارت_84
از فرصتی که برای پیچوندن بحث به وجود اومده بود استفاده کردم و سریع گفتم :
- تقصیر تو بود خب!
گرد شدن چشماش و بامزه شدن قیافه اش رو ندیده میتونستم حدس بزنم! با صدای بهت زده ای بلند گفت :
- مـــــــن؟