یاس رمان

بزرگترین دلیل نوشتن من ، شمائید! حمایتم کنید...

#پارت_88 رمان هرماس مبرا

۱۶ نظر



#پارت_88
رادان با اخم گفت :
- از آدم های احمق نمیشه انتظار بیشتری داشت!
معترض خواستم چیزی بگم که پول نقد رو گذاشت رو میز و ، با برداشتن هر دو ذرت رفت ...

#پارت_86 رمان هرماس مبرا

۳ نظر



#پارت_86
آهی کشیدم که حضور کسی رو از نزدیک ترین فاصله ی ممکن ، اونم از پشت سر حس کردم . آروم گفتم : - درست نیس که مث روح پشت سرم می ایستی!
آونم آروم گفت...

#پارت_85 رمان هرماس مبرا

۴ نظر


#پارت_85
 حرصی گفت :- کِلپاسۀ لِمَشت ، مُو مُگُم تند تر بِرو او وخت تو واس مُو موس موس مِنی؟ دِ یَره خیر سرِ جُفتمان لامبورگینی دِری ، یَک طوری بَرو که همه جا دولٌَخ کِنه!

بعد از مکث نسبتا طولانی ای اخم ظریفی کردم و...

#پارت_84 رمان هرماس مبرا

۲ نظر



#پارت_84
از فرصتی که برای پیچوندن بحث به وجود اومده بود استفاده کردم و سریع گفتم :
- تقصیر تو بود خب!
گرد شدن چشماش و بامزه شدن قیافه اش رو ندیده میتونستم حدس بزنم! با صدای بهت زده ای بلند گفت :
- مـــــــن؟

#پارت_82 رمان هرماس مبرا

۱ نظر



#پارت_82
دوباره دستش رو گذاشت رو دهنم و با اخم گفت : - نه! تو جدا امروز پر حرف تر شدی! ببند دهنت رو !
دستش رو که برداشت با لودگی و دلقک بازی گفتم...

#پارت_80 رمان هرماس مبرا

۱ نظر


#پارت_80 رمان هرماس مبرا
 با ذوق و هیجان نگاهم رو تو کل ماشین چرخوندم تا رسیدم به رادان.... یک جوری نگاهم میکرد....یک جور....یک جوری دیگه . یک جوری که اصلا خوشم نیومد . کمی تو جام تکون خوردم که...

#پارت_79 رمان هرماس مبرا

۵ نظر

#پارت_79 رمان هرماس مبرا
دقیقا همون لحظه کارن هول کرد و گفت :
 - ای وای قرار داد ...
گیج نگاهش کردم چون اصلا منظورش رو نفهمیدم اما ....

#پارت_77 رمان هرماس مبرا

۱ نظر


 

#پارت_77 رمان هرماس مبرا

. اون وسط میون حس و حالی که نمیدونم چرا خوبه فریاد یاسمن که بهم میگه قاتل حالم رو به شدت بد میکنه ...
- ?Comment vas-tu chérie
(عزیزم خوبی؟ )

#پارت_75 رمان هرماس مبرا

۳ نظر

 #پارت_75 رمان هرماس مبرا

#پارت_74 رمان هرماس مبرا

۱ نظر

#پارت_74 رمان هرماس مبرا 

#پارت_72 رمان هرماس مبرا

۳ نظر

#پارت_72 رمان هرماس مبرا

استرس به حدی در دلم رخنه کرده بود که...

#پارت_71 رمان هرماس مبرا

۰ نظر

#پارت_71 : (فصل دوم)
#رادانــــــــ
مهمونی هر چقدر هم اعصاب خورد کن بود فقط به خاطر شروین...
معمولا نویسنده ها رمان های خودشون رو از تلگرام یا اینستاگرام منتشر میکنن!
هرچند ساده و جالب به نظر میاد، اما ایراداتی هم داره. از جمله اینکه خیلی از دوستان تلگرام ندارن یا اینکه دزدی رمان در کانال های تلگرامی خیلی زیاد شده. بماند که فیلتر شکن ها و پروکسی ها چقدر درسر دارن...
برای راحتی شما عزیزان و امکانت بیشتر، دوست داشتم سایت مخصوص شما آماده کنم اما متاسفانه به هیچ وجه شرایطش مهیا نبود. بر همین مبنا این وبلاگ رو درست کردم...
در هرصورت، هدف من فقط راحتی شماست و اینکه بتونید رمانِ این بندۀ حقیر رو در آسایش بخونید.
تک به تکتون برام باارزشید! با من همراه باشید.
((/// فصل دوم رمان هرماس مبرا، از پارت 71 شروع میشه ///))
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان