یاس رمان

بزرگترین دلیل نوشتن من ، شمائید! حمایتم کنید...

#پارت_163 رمان هرماس مبرا

#پارت_163

- موزیک بزارم؟

جمله طوری بود که انگار سوالی بود. اما خب، اگه این سوال رو رادان میپرسید پس جواب مشخصی داشت! یعنی اگه با رادان حرف میزنی حتی اگه سوال بپرسه باید جوابی رو بدی که اون میخواد بشنوه! حق نداری که جواب دیگه ای بدی! مغموم نگاه کوتاهی به چهره اش انداختم تا ببینم دقیقا چی میخواد. کارم بی فایده بود چون طبق معمول چیزی از قیافه اش مشخص نبود. پس حرف دلم رو زدم و با نازک کردن پشت چشمم گفتم:
- نخیر! چون باز میخوای طبق معمول همون آهنگ تکراری ای رو بزاری که منم اصلا نمیفهمم چی میگه!

لبخند کج و به شدت محوی زد و با تکون دادن سرش گفت:
- خب... تو چی دوست داری؟ همۀ آهنگ های من فرانسوی ان پس فرق چندانی هم نداره.

نیشخند زدم و با شیطنت گفتم:
- فلش آوردم. بزارم؟

به طور خودکار و بدون اینکه بتونه خودش رو کنترل کنه، ابرو هاش پرید بالا و گفت:
- اوه!

لبخندم جمع شد و با لبایی که مثل یک خط صاف شده بودن و چشمای پوکر نگاهش کردم. اینقدر سابقه ام خرابه ؟ در نهایت نگاه کوتاهی بهم انداخت؛ شونه اش رو انداخت بالا و با اخم ظریفی گفت:
- بزار.

دوباره لبم به لبخند باز شد و با هیجان فیلش رو از کوله ام در آوردم. فلش رو زدم به جای مخصوصش و در حالی که به دنبال آهنگ مورد نظر، آهنگ ها رو رد میکردم گفتم:
- رادی... این آهنگ یکم قدیمیه . البته خیلی کم شاید دو سه سال. اما علاوه بر اینکه خاطره انگیزه برام میخوام بزارمش چون به شدت خطاب به توعه!

آرنجش رو گذاشت لب پنجره؛ البته پنجره بسته بود اما یک جایی همونجا ها. همون دستش رو گذاشت رو لبش و در حالی که یک دستی رانندگی میکرد متفکر و البته مثل همیشه تلخ گفت:
- یعنی میخوای حرفاتو از طریق این آهنگ بهم بگی؟!

با لبخند محوی به ژست فوق خفنش نگاه کردم و برای خودم سری تکون دادم تا افکار عجیبم دور بشه. اه آهنگه هم که پیدا نمیشد! من منی کردم و همونطور که تند تند آهنگ ها رو رد میکردم گفتم:
- یک طورایی.

کاملا جدی اخم کرد و گفت:
- خب مگه مرض داری؟ مثل آدم حرفتو بگو دیگه آهنگ و این قرطی بازیا چیه؟

دستم روی کلید خشک شد و همون لحظه چون رد نمیکردم موسیقی بی کلامی که برای مواقع خاص دانلود کرده بودم پخش شد. موسیقی ای که حالت دپرس داشت و حس ضایع شدن به آدم میداد. دقیقا مثل من! لبام رو بهم فشردم و سرم رو کج کردم . عاقل اندر سفیه به نیم رخ جدیش نگاه کردم. اندازه سر سوزن نمیتونه رمانتیک باشه؟ نه خب! خدایی! این چه کار زشتیه میزنه تو ذوق آدم؟ یک بار میخواییم مثل فیلما با کلاس باشیما!

طوری که انگار داره با خودش حرف میزنه؛ قیافه اش رو جمع کرد و گفت:
- نمیفهمم مگه زبون رو از آدم گرفتن که مثل این فیلمای لوس با آهنگ حرف میزنن؟!

ضایع شده و مغموم به رد کردن آهنگ ها ادامه دادم و گفتم:
- حالا هرچی! من میخوام با آهنگ بگم! اصلا به خاطر تو نیس بابا... چون واسم خاطره داره گوش میدم.

زیر لب واسه خودم زمزمه کردم « ایش! ربات! ». واقعا هم که! مثل ربات میمونه مردک بی عاطفۀ غیر رمانتیک. بالاخره به آهنگ مورد نظر رسیدم و با ذوق دستم رو از روی کلید برداشتم. به قیافه اش نگاه کردم تا واکنشش رو ببینم. با شنیدن ریتم شاد و کمی بچگونۀ اول اهنگ، دستش رو از روی لبش برداشت و همچنان که آرنجش لب پنجره بود، دستش رو گذاشت رو فرمون. قیافه اش کمی جمع شد و انگار خوشش نیومد. بی تمدن! چشمی چرخوندم که آهنگ بالاخره شروع شد! :
(( خط اخم بین ابرو هاتو دوست دارم! ))

اولین جملۀ آهنگ که خونده شد ابرو های رادان خود به خود پرید بالا! لبخند پر ذوقی زدم. دقیقا همینو میخواستم!
(( حتی گاهی غصه خوردناتو دوست دارم
                    وقتی از سر علاقه تیکه میندازی
                             اون کنایه ها حسادت هاتو دوست دارم ))

لبش رو فرو کرد داخل دهنش تا لبخندش مشخص نباشه. ولی من که میدیدم! خندیدم و اینبار خودمم با آهنگ همخونی کردم و با دست بهش اشاره کردم:
(( بیشتر اما وقتی خندهاتو میخوری!
           ضد حال و کم محلی هاتو دوست دارم. ))

نتونست خودشو کنترل کنه و بالاخره لبخندش مشخص شد. با لبخند روی لبش متاسف سر تکون داد و سعی کرد نزنه زیر نخنده...
(( میخوام برات یک منحنی بسازم... همیشه روی صورتت بمونه
                         گاهی چارۀ تموم مشکلامون... انحنای اون لبای مهربونه. ))

واقعا نمیدونست چی کار کنه . میدونستم اگه من اینجا نبودم قش میکرد از خنده! انتظار نداشت همچین آهنگی رو بشنوه. همینو میخواستم... غافلگیر بشه و البته بفهمه چقدر یک دنده اس!
(( تو یکی مثل من میخوای عزیزم...
           که عینهو خودت یه دنده باشه!
                    با اینکه سرتقی ولی دلت و...
                              خودت در اختیار بنده باشه!
گاهی چشمامون میباره!
       گاهی دنیا خنده داره!
             هردو بازیای روزگاره...
                  زندگی با هرچی داره
                             قابل تو رو نداره... ))

به اینجا که رسید با دلی پر بلند همخونی کردم و ادای گریه در آوردم :
(( اخم و تخم تو اگه بزاره! ))
سعی کرد اخم کنه اما لبخندی که همش میخواست بخوردش اجازه نمیداد. با دیدن این حرکتم دستش رو دراز کرد و محکم گوشم رو کشید که با درد خندیدم و همچنان مصمم همخونی کردم :
(( زندگی فقط همین یک باره! ))
گوشم رو ول کرد و بالاخره تک خندۀ کوتاهی کرد. ادای اخماش رو در آوردم و با صدای مثلا کلفتی ادامۀ آهنگ رو خوندم:
(( خط اخم بین ابروهاتو دوست دارم!
         حتی گاهی غصه خوردناتو دوست دارم
وقتی از سر علاقه تیکه میندازی
         اون کنایه ها، حسادت هاتو دوست دارم

بیشتر اما وقتی خندهاتو میخوری

         ضد حال و کم محلی هاتو دوست دارم.))

{ محدرضا علیمردانی . منحنی }

آهنگ تموم شد و من با لبخند عمیقی به رادان که همچنان در پنهان کردن لبخندش

مصمم بود نگاه کردم. کوتاه خندیدم و مرموز گفتم:

- حالا فهمیدی چرا به جای اینکه خودم بگم، آهنگ گذاشتم؟

بالاخره موفق شد لبخندش رو پنهان کنه و الکی اخم کرد. نگاه کوتاهی بهم انداخت و

خیره به رو به رو گفت :

- خیلی هم مسخره بود.

نتونستم خودم رو کنترل کنم و بلند زدم زیر خنده. با خنده سرم رو کج کردم تا منو

ببینه و گفتم:

- خدا وکیلی مسخره بود؟ مسخره بود رادان؟

دوباره لباش رو داخل دهنش فرو برد اما از چین خوردن گوشۀ چشماش مشخص بود

خندش گرفته. با دست اول از روی روسری موهامو بهم ریخت که بیشتر خندم گرفت و

بعدم هولم داد عقب. سری براش تکون دادم و آروم سر جام نشستم. البته با یک نیش به

شدت گشاد!

*

تو خواب و بیداری حس کردم ماشین از حرکت ایستاد. اهمیتی ندادم چون درک زیادی

نداشتم . نمیخواستم هم به مغزم فشار بیارم که الان کجاست و چه خبره... با خوابآلودگی

سرم رو به صندلی کشیدم و لبام رو مزه مزه کردم... خوابم دوباره داشت عمیق میشد که

خیلی ناواضح و با درکی پایین صداهایی رو شنیدم:

- الان مستقیم بریم باغ؟! خسته است فکر نکنم حال و حوصله داشته باشه.- من چه میدونم رادان! نقشۀ خودت بود خودت هم حلش کن! الان که خوابه... خس

گیش در رفته. مستقیم میریم باغ دیگه. مسئول اونجا زنگ زده بود به کارن. میگفت همه

چیز اماده است.

- شروین... مطمئنی؟ نمیخوام چیزی خراب بشه.

صدای خنده اومد و متقابلا جوابش :

- اره مطمئن ام! فقط از تو این همه نگرانی و حساسیت بعیده.

- خفه!

- اوه اوه... باشه بابا. پس من رفتم. ادرس رو هم که خودت حفظی دیگه.

- میبینمت.

صدای بالا رفتن شیشه و بعدش استارت خوردن. اونقدر گیج بودم که چیز زیادی از

حرفاشون نفهمیدم و اهمیتی هم ندادم. با خواب آلودگی اون چیز نرمی که روم بود رو

بیشتر به خودم فشردم و کم کم دوباره خوابم برد...

گیج چشمام رو چند بار باز و بسته کردم و منگ خواب صاف نشستم سر جام که چیزی

افتاد روی پام. خمیازه ای کشیدم و...

nana
۰۷ مرداد ۱۸:۰۹
خوشمان امد😃😃
در ضمن عیدتم مباااااارک 🎉🎉💚
Ashy
۲۹ شهریور ۱۶:۰۰
سلام این آخرین پارتیه که گذاشتی ؟😭

پاسخ :

نه فقط مشکلات شخصی مانع از ادامه شد که خداروشکر حل شد و دوباره برگشتم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
معمولا نویسنده ها رمان های خودشون رو از تلگرام یا اینستاگرام منتشر میکنن!
هرچند ساده و جالب به نظر میاد، اما ایراداتی هم داره. از جمله اینکه خیلی از دوستان تلگرام ندارن یا اینکه دزدی رمان در کانال های تلگرامی خیلی زیاد شده. بماند که فیلتر شکن ها و پروکسی ها چقدر درسر دارن...
برای راحتی شما عزیزان و امکانت بیشتر، دوست داشتم سایت مخصوص شما آماده کنم اما متاسفانه به هیچ وجه شرایطش مهیا نبود. بر همین مبنا این وبلاگ رو درست کردم...
در هرصورت، هدف من فقط راحتی شماست و اینکه بتونید رمانِ این بندۀ حقیر رو در آسایش بخونید.
تک به تکتون برام باارزشید! با من همراه باشید.
((/// فصل دوم رمان هرماس مبرا، از پارت 71 شروع میشه ///))
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان