یاس رمان

بزرگترین دلیل نوشتن من ، شمائید! حمایتم کنید...

#پارت_79 رمان هرماس مبرا




#پارت_79 رمان هرماس مبرا 
دقیقا همون لحظه کارن هول کرد و گفت :
 - ای وای قرار داد ...
گیج نگاهش کردم چون اصلا منظورش رو نفهمیدم اما فرصت نداد سوال کنم! با هول و ولا دوید سمت اتاق مدیر عامل یا همون رادان!
با چشمای گرد شده بدرقه اش کردم . چش شد این ؟! روم نمیشد تو چشمای رادانی نگاه کنم که با بزرگواری بخشیده بود ام و من آبرو ش رو برده بودم . اما سنگینی نگاهش به حدی زیاد بود که گر گرفتم و طبق معمول این چند وقت که کلافه میشدم ، مثل پسرا دستم رو پشت گردنم کشیدم .
آخر سر طاقت نیاوردم و با اخم ظریفی سرم رو بالا آوردم . چشماش درست مثل دو سال پیش که میخواست تمرکز کنی یا چیزی رو کشف کنه ریز شده بود .
با همون چشمای ریز شده یک ابرو شو انداخت بالا و گفت :
- فرق کردی!
صداش برام جدید بود! گلوم رو صاف کردم و سعی کردم عادی باشم . خب....یک آدم عادی چی میگه؟! هووف .
نگاهم رو ازش دزدیدم و با لحن ظایع ای کفتم :
آره...آره خب آدما فرق میکن.
خاک تو سرم با این عادی بودنم! لبام رو به هم فشردم که دوباره صدای سردش به گوشم رسید : - بزرگ شدی.
تاکید وار ادامه داد : - بالاخره!
عذاب وجدان رو گذاشتم کنار و با اخم غلیظی گفتم : - بزرگ بودم جنابعالی نمیتونستی درک کنــ....
با دیدن زخم نسبتا بزرگ روی ابرو ی چپش حرفم قطع شد . مطمئنم دو سال پیش چنین زخمی روی ابروش نبود! فرصت نکردم چیزی بپرسم چون همزمان که آسانسور بالا اومد کارن هم برگشت .
اول رادان رفت که نتونستم خودم رو کنترل کنم در حالی که سوار آسانسور میشدم با کنایه گفتم :
- جناب اصلانی بعد از دو سال که تو خارج زندگی میکردید و با اون خارجکی ها مراوده داشتید هنوز آداب اجتماعی تون در فقر شدیدی به سر میبره! میگن اول خانوما! البته من که ناراحت نشدم گفتم که اگر روزی روزگاری دوس دختری زنی نامزدی چیزی به تورتون خورد چنین کار نامحترمانه ای نکنید!
کارن خندید و گفت : - بابا نفس بکش! بزار برسه بعد جنگ و دعوا رو باهاش شروع کن .
قیافه ام رو کمی جمع کردم و از حس و حال تیکه انداختن اومدم بیرون :
- تقصیر خودشه . میدونی که من روی احترام به بانوان جدیدا خیلی حساس شدم.
سرش رو تکون داد و چیزی نگفت . از طبقه ی اول که رد شدیم متعجب گفتم :
- واس چی میریم پارکینگ؟
کارن بی خیال گفت : - من و مهرداد و شروین و رادان ماشین داریم مغز خر گاز نگرفتیم با تاکسی بریم!
تازه دو هزاریم جا افتاد و گفتم : - آها....
پیاده شدیم و من در همون هین طبق عادت جدیدی که بی پولی باعثش شده بود شروع کردم به حساب کتاب :- خب میگم لازم نیس هممون ماشین بیارم یعنی همتون! مهرداد و النا که با همن . خب منم که همیشه با شروین میرم . میگم کارن تو و بهار هم با من و شروین بیاید میشیم چهار نفر و با این حساب تازه به اندازه ی یک نفر دیگه هم جا داریم ولی بی خیال . رادان و رها هم که با النا و مهرداد برن یا ...نه نه ...مهرداد و النا و رها و رادان هر چهارتاشون کمی کمبود انرژی دارن اصلا درست نیست که تو یک ماشین باشن! آها . من و رها با مهرداد و النا میریم ، رادان تو و بهار و کارن و شروین با یک ماشین برید این طوری....آره این طوری خوبه!....
یک نفس داشتم ادامه میدادم که رادان دستش رو گذاشت رو دهنم و با اخم گفت : - تو قبلا هم همینقدر حرف میزدی یا جدیدا پر حرف شدی؟
کارن با خنده ی کمرنگی گفت : - همیشه همینقدر پر حرف بوده یکم از ایران دور بودی عادت نداری .
رادان با اکراه نگاهم کرد و آروم دستش رو برداشت . اخم کردم و اعتراض گونه گفتم : - خب بده که میخوام در صرف بنزین ، جا پارک ، زمان ، و حتی ترافیک صرفه جویی کنم؟
رادان چشماش رو ریز کرد و گفت : - چه طوری می خوای تو ترافیک صرفه جویی کنی؟
من من کردم و گفتم : - خب... خب منظورم اینه که... ترافیک رو کم کنیم!
بی حواس سرش رو تکون داد و بی اهمیت به سخنرانی بلند بالای من سوئیچ رو از تو جیبش در آورد . سری به عنوان تاسف تکون دادم که نگاهم به رها خورد . همچین موشکافانه نگاهم میکرد شک کردم نکنه دزدی کردم میخواد مچ ام رو بگیره؟!
خودم رو جمع و جور کردم و بی توجه به رها رو به شروین که تو ماشین بود گفتم : - حالا من سوار ماشین کی بشم؟
رها زودتر از همه کیفش روی دوشش جا به جا کرد و گفت : - با من و رادان بیا .
از اونجایی که برعکس قبلا ها الان اصلا با رادان احساس راحتی نمیکردم و معذبم میکرد خواستم پیشنهاد ش رو رد کنم که با دیدن ماشین رادان.....حقیقتا منصرف شدم! لامصب تو ایران لامبورگینی از کجا گیر آوردی؟ سعی کردم ندید بدید بازی در نیارم اما لعنت به این نیش باز که بسته نمیشد!رها جلو تر از من رفت که منم سعی کردم با کند ترین سرعت ممکن پشت سرش برم . یهو متوقف شد و گفت : - راستی! لامبورگینی فقط برای دو نفر جا داره .
قبل از اینکه چیزی بگم برگشت سمتم و گفت : - از اونجایی که جدیدا به لامبورگینی خیلی علاقه مند شدی تو برو بشین .
باز هم خواستم چیزی بگم که سریع رفت سمت ماشین شروین ... ای بابا....راس میگفت . من جدیدا عاشق لامبورگینی شده بودم اصلا الان باورم نمیشد از نزدیک میبنمش اما.... نه نه من با رادان تنها تو یک ماشین؟ عمرا! خواستم برگردم که....چراغ های خوشگل قرمزش....طراحی مدرنش . در کج و مشکی رنگش .....
آب دهنم رو قورت دادم و به سطح براق مشکی رنگش خیره شدم . نه نه با من این کار رو نکن!
یهو درش باز شد و به صورت کج رفت بالا . با قیافه ی ذوق زده نگاهش کردم . این در رو قطعا رادان از داخل باز کرده حالا برای من یا رها چه فرقی داره؟
بی خیال دنیا دو روزه!
سریع رفتم سمتش و آروم پای چپم رو گذاشتم داخلش . با احتیاط پای چپم رو هم گذاشتم و آروم فرو رفتم تو صندلی نرم و بزرگش . آخخخخ خدا . چقدر خوبه. لبم رو گزیدم تا از شدت ذوق زدگی واکنش غیر معقولی نشون ندم .
دستم رو بردم بالا و مثل یک شئی با ارزش یا الماس دستگیره ی در رو گرفتم . آروم کشیدمش پایین و در رو بستم . نفس عمیقی کشیدم و با نیش باز به دم و دستگاهش نگاه کردم.... چقدرررر کلید! با ذوق و هیجان نگاهم رو تو کل ماشین چرخوندم تا رسیدم به رادان....

پ . ن ( کپی تحت هر شرایطی ممنوع )
 

Heli-TABA SHY88
۱۹ بهمن ۱۷:۳۵

وااااااااااااااااای خیلی قشنگههههه 

 

برای بقیش کلی خیجان دارممممممممم

پاسخ :

:)
ممنووون
Heli-TABA SHY88
۱۹ بهمن ۱۸:۴۵

ببخشید منظورم هیجان بود این کیبورد من خیلی داغونه الکی چرت و پرت تایپ میکنه

پاسخ :

خواهش میکنم . آره متوجه شدم .
اتفاقا امروز وقتم خالیه میتونم یک پارت دیگه بزارم . 
Heli-TABA SHY88
۱۹ بهمن ۱۸:۴۷

واقعا میشه بذاری؟؟؟

 

من دارم واسه پارت بعد عر میزنمممم :/

پاسخ :

:)
آره همین الان گذاشتم . 
هدیه به تو که همیشه همراهمی .
Heli-TABA SHY88
۱۹ بهمن ۲۰:۰۹
نه بابا در برابر اینقدر که تو تایپ میکنی من فقط دو تا کلمه تایپ میکنم این که چیزی نیست

پاسخ :

:)
ARVA
۰۱ شهریور ۱۳:۴۱
لطفا فایلو ب صورت پی دی اف درست کن مثل فصل اول

پاسخ :

هروقت فصل دوم کامل شد چشم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
معمولا نویسنده ها رمان های خودشون رو از تلگرام یا اینستاگرام منتشر میکنن!
هرچند ساده و جالب به نظر میاد، اما ایراداتی هم داره. از جمله اینکه خیلی از دوستان تلگرام ندارن یا اینکه دزدی رمان در کانال های تلگرامی خیلی زیاد شده. بماند که فیلتر شکن ها و پروکسی ها چقدر درسر دارن...
برای راحتی شما عزیزان و امکانت بیشتر، دوست داشتم سایت مخصوص شما آماده کنم اما متاسفانه به هیچ وجه شرایطش مهیا نبود. بر همین مبنا این وبلاگ رو درست کردم...
در هرصورت، هدف من فقط راحتی شماست و اینکه بتونید رمانِ این بندۀ حقیر رو در آسایش بخونید.
تک به تکتون برام باارزشید! با من همراه باشید.
((/// فصل دوم رمان هرماس مبرا، از پارت 71 شروع میشه ///))
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان