یاس رمان

بزرگترین دلیل نوشتن من ، شمائید! حمایتم کنید...

#پارت_107 رمان هرماس مبرا

۲ نظر



#پارت_107

- خوبه ممنون . فقط... بقیه چی؟

به حالت عادی برگشت و چپ چپ نگاهم کرد و گفت...

#پارت_106 رمان هرماس مبرا

۱ نظر


 

#پارت_106
نفس راحتی کشیدم و روان نویس رو ازش گرفتم . رادان رو به حسینی گفت:
- حالا چی کار داشتی؟ مگه افخمی بهت نگفت که کسی داخله؟...

#پارت_105 رمان هرماس مبرا

۲ نظر


#پارت_105

-اتاق رئیس جمهوره انگار!!!

کیفم رو روی شونم جا به جا کردم و در برقی اتاق...

#پارت_104 رمان هرماس مبرا

۱ نظر


#پارت_104

میرابی لبخندش رو عمیق تر کرد و دوباره ادامه داد:
- عدد شیش برای...

#پارت_103 رمان هرماس مبرا

۲ نظر


#پارت_103

- میدونی چه جوریه یا برات توضیح بدم؟

- میدونم بهار گفته!

بی توجه به اینکه گفتم بهار گفته خودش...

#پارت_102 رمان هرماس مبرا

۱ نظر

#پارت_102

خودشیرین عوضی! کفشام رو پام کردم و سریع فاصلۀ کوتاه حیاط رو طر کردم.

دم در که رسیدم...

#پارت_101 رمان هرماس مبرا

۳ نظر


#پارت-101

- من نگرفتم . کار رادانه!

ده ثانیه هیچکدوم هیچی نگفتیم و یهو رزا...

#پارت_100 رمان هرماس مبرا

۳ نظر

#پارت_100

#یاسمن

بند میومد؟ تموم میشد؟ نه! نمیشد! لامصب انگار نقل و نبات بود که...

#پارت_99 رمان هرماس مبرا

۳ نظر


#پارت_99

اگه تهدید بود... بدترین تهدید دنیا بود!

*******

لباسم رو پرت کردم رو کاناپه . نفس عمیقی کشیدم و ...

#پارت_98 رمان هرماس مبرا

۲ نظر


#پارت_98
-شازده رادان؟
اخمام به خاطر یاد آوری اون روز دلخراش به شدت...

#پارت_97 رمان هرماس مبرا

۱ نظر


#پارت_97
لبام رو بهم فشردم و رو یه مامان با لبخند گفتم:
- اول تو؟
لبخند زد و چشماش رو آروم باز و بسته کرد:
- اول من!
تو گلو خندیدم و ...

#پارت_96 رمان هرماس مبرا

۲ نظر


#پارت_96
همین جناب غول تشن اونم با این سینه ی سپر کرده و اخمای در هم همراه مائه!
حق داشت تعجب کنه! مرد های همراه ما ...

معمولا نویسنده ها رمان های خودشون رو از تلگرام یا اینستاگرام منتشر میکنن!
هرچند ساده و جالب به نظر میاد، اما ایراداتی هم داره. از جمله اینکه خیلی از دوستان تلگرام ندارن یا اینکه دزدی رمان در کانال های تلگرامی خیلی زیاد شده. بماند که فیلتر شکن ها و پروکسی ها چقدر درسر دارن...
برای راحتی شما عزیزان و امکانت بیشتر، دوست داشتم سایت مخصوص شما آماده کنم اما متاسفانه به هیچ وجه شرایطش مهیا نبود. بر همین مبنا این وبلاگ رو درست کردم...
در هرصورت، هدف من فقط راحتی شماست و اینکه بتونید رمانِ این بندۀ حقیر رو در آسایش بخونید.
تک به تکتون برام باارزشید! با من همراه باشید.
((/// فصل دوم رمان هرماس مبرا، از پارت 71 شروع میشه ///))
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان