یاس رمان

بزرگترین دلیل نوشتن من ، شمائید! حمایتم کنید...

#پارت_115 رمان هرماس مبرا

۱ نظر


#پارت_115

یک، دو، سه! خودشه! با حال زار و نزار قطع کردم و دوباره شمردم. یک، دو، سه!

#پارت_114 رمان هرماس مبرا

۲ نظر

#پارت_114

دستم رو بردم سمت دکمه هام و با سرزنش گری زیرلب زمزمه کردم:

- لعنت بهت یاسمن! لعنت بهت! هی مامانت میگه لباس بپوش زیر مانتوت هی تو گوش

نکن!

نیم نگاهی سمت آینه بغل و رادان که...

#پارت_113 رمان هرماس مبرا

۴ نظر




#پارت_113

بدون مکث گفت: - صد در صد!

لبام رو مثل یک خط صاف کردم و زل زدم تو چشماش...

#پارت_112 رمان هرماس مبرا

۲ نظر



 

#پارت_112

در آسانسور همون لحظه باز شد و اشخاصی رو داخلش دیدم که حس کردم قلبم از

حرکت ایستاد. کارن چشماش گشاد شده و بهت زده...

#پارت_111 رمان هرماس مبرا

۲ نظر




#پارت_111

- برو بابا! داد زدن سر یک کارمند تازه وارد هم توهینه بابابزرگ! توهین!

خشن دستام رو برداشتم و انگشت اشاره ام رو...

#پارت_110 رمان هرماس مبرا

۲ نظر



#پارت_110

اونم اینکه تو با رفتار های عجیبت، هممون رو لو بدی و باعث بشی یاسمن از هممون

متنفر بشه! نه؟

مکث کرد و من گیج صندلی رو چرخوندم تا ...

#پارت_109 رمان هرماس مبرا

۳ نظر


#پارت_109

از داد بلندی که سرم کشیده بود بهت زده تو جام لرزیدم . ناباور نگاهش کردم و اون

عصبی رو به حراست که اونا هم رسما زرد کرده بودن داد زد:

-بیرون! این خانوم رو هم...

#پارت_108 رمان هرماس مبرا

۲ نظر



#پارت_108

فاطمه آروم گفت :
- راستی اگه غذا میاری باید ببری آبدارخونه و بدی به هرکسی که...

#پارت_107 رمان هرماس مبرا

۲ نظر



#پارت_107

- خوبه ممنون . فقط... بقیه چی؟

به حالت عادی برگشت و چپ چپ نگاهم کرد و گفت...

#پارت_106 رمان هرماس مبرا

۱ نظر


 

#پارت_106
نفس راحتی کشیدم و روان نویس رو ازش گرفتم . رادان رو به حسینی گفت:
- حالا چی کار داشتی؟ مگه افخمی بهت نگفت که کسی داخله؟...

#پارت_105 رمان هرماس مبرا

۲ نظر


#پارت_105

-اتاق رئیس جمهوره انگار!!!

کیفم رو روی شونم جا به جا کردم و در برقی اتاق...

#پارت_104 رمان هرماس مبرا

۱ نظر


#پارت_104

میرابی لبخندش رو عمیق تر کرد و دوباره ادامه داد:
- عدد شیش برای...

معمولا نویسنده ها رمان های خودشون رو از تلگرام یا اینستاگرام منتشر میکنن!
هرچند ساده و جالب به نظر میاد، اما ایراداتی هم داره. از جمله اینکه خیلی از دوستان تلگرام ندارن یا اینکه دزدی رمان در کانال های تلگرامی خیلی زیاد شده. بماند که فیلتر شکن ها و پروکسی ها چقدر درسر دارن...
برای راحتی شما عزیزان و امکانت بیشتر، دوست داشتم سایت مخصوص شما آماده کنم اما متاسفانه به هیچ وجه شرایطش مهیا نبود. بر همین مبنا این وبلاگ رو درست کردم...
در هرصورت، هدف من فقط راحتی شماست و اینکه بتونید رمانِ این بندۀ حقیر رو در آسایش بخونید.
تک به تکتون برام باارزشید! با من همراه باشید.
((/// فصل دوم رمان هرماس مبرا، از پارت 71 شروع میشه ///))
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان