#پارت_114
دستم رو بردم سمت دکمه هام و با سرزنش گری زیرلب زمزمه کردم:
- لعنت بهت یاسمن! لعنت بهت! هی مامانت میگه لباس بپوش زیر مانتوت هی تو گوش
نکن!
نیم نگاهی سمت آینه بغل و رادان که...
#پارت_112
در آسانسور همون لحظه باز شد و اشخاصی رو داخلش دیدم که حس کردم قلبم از
حرکت ایستاد. کارن چشماش گشاد شده و بهت زده...
- برو بابا! داد زدن سر یک کارمند تازه وارد هم توهینه بابابزرگ! توهین!
خشن دستام رو برداشتم و انگشت اشاره ام رو...
اونم اینکه تو با رفتار های عجیبت، هممون رو لو بدی و باعث بشی یاسمن از هممون
متنفر بشه! نه؟
مکث کرد و من گیج صندلی رو چرخوندم تا ...
#پارت_109
از داد بلندی که سرم کشیده بود بهت زده تو جام لرزیدم . ناباور نگاهش کردم و اون
عصبی رو به حراست که اونا هم رسما زرد کرده بودن داد زد:
-بیرون! این خانوم رو هم...
#پارت_106
نفس راحتی کشیدم و روان نویس رو ازش گرفتم . رادان رو به حسینی گفت:
- حالا چی کار داشتی؟ مگه افخمی بهت نگفت که کسی داخله؟...