#پارت_124
با دست کوبیدم رو پای رزا و بلند گفتم:
- خفه شو رزا بزرا تمرکز کنه اع!
اونم زد رو پام و گفت:
- هیچی نگو ها! که تهش اینقدر بی عرضه ای خودم باید صورتت رو آرایش کنم . من که میدونم میای مثل خر عر عر میکنی تا آرایشت کنم دختره ی شاسکول!
من و رها همزمان باهم ، به نشانه ی اعتراض از لحن بد و لاتش گفتیم :
- رزا!
ابرو بالا انداخت و گفت:
- زهر مار!
رها بالاخره دستش رو از روی موهام برداشت و با نفس عمیقی گفت:
- تموم شد!
با دهن باز نگاش کردم و گفتم:
- رها! الان اینکه ساده ی ساده اس! مدلی چیزی میزی! همین؟ تموم؟
بلند شد و گفت:
- نگفتم کارم با موهات کلا تموم شده . مرحله ی اول تموم شد!
رزا چشم گرد کرد و گفت:
- بسم الـ...!
رها بی حرف نگاه گذارایی به رزا انداخت و بعد گفت:
- تو رو صورتش کار کن . همزمان من موهاش رو درست میکنم . کارم زیاد طول نمیکشه .
مثل بدبخت بی چاره ها از حالت دو زانو ، چهارزانو زدم و گفتم:
- ای خدا! بسه دیگه! اصلا غلط کردم نمیرم!
رها اخم کرد و از آینه برام چشم غره رفت . اما همنان با لحنی خونسرد و کند گفت:
- بی خود میکنی . دو ساعته دارم موهات رو درست میکنم!
رزا به ساعت بزرگ و سیاه مچیش که من قش میکردم براش نگاه کرد و گفت:
- نیم ساعت خنگه خدا! نیم ساعت!
رها بی اهمیت دوباره با موهام سرگرم شد!
رزا دهن کجی ای براش کرد و رفت سمت کوله ی اسلشش . به رها خیره شدم که داشت با یک اسپره ی ناآشنا موهام رو بالا پایین میکرد . معلوم نبود چی کار میکرد! رزا با یک کیف لوازم آرایشی بزرگ اومد سمتم . میدونستم عاشق آرایشه و البته از رژ قرمزش این قضیه همیشه آشکار بود! رها همونطور که با اسپری درگیر بود گفت:
- راستی من لباست رو ندیدم . چه رنگیه؟ گلسری ، کلیپسی چیزی نداری؟
شونه یا بالا انداختم و همونطور که زیر چشمی به رزا و بند و بساتش نگاه میکردم گفتم:
- نه . چیزی که مناسب یک مجلس کاری و رسمی باشه ندارم! راستش همشون بچگونه و رنگا وارنگن . لباسم هم یاسی رنگه .
دستش متوقف شد . تعجبش همین شکلی بود! از کاری که داشت میکرد متوقف میشد . اخم ظریفی کرد و از آینه زل زد تو چشمام . رزا کرم مورد نظرش رو پیدا کرد وب عد برای اینکه راحت تر باشه کیف بزرشگ رو خالی کرد . یک کوه لوازم آرایش دقیقا کنار پام درست شد و من حتی اسمشون رو هم نمیدونستم! با صدیا رها حواسم از رزا پرت شد :
- یاسمن! مگه قرار نیست تو مثلا نامزد رادان باشی؟
از تو آنیه منم زل زدم بهش و گفتم:
- چرا! چطور ؟
سرش رو کج کرد و گفت:
- باید ست میکردین!
چشم گرد کردم و گفتم:
- اوه بابا بی خیال!دیگه زن و شوهرای واقعیش هم ست نمیکنن!
رزا در کرم رو باز کرد و رو صورتم ریخت و گفت:
- اولا کرم ها رو خودت پخش کن . دوما راست میگه . باید ست میکردین . هرچند من از توی شاسکول چنین انتظاری نداشتم ها . اما خب زیادم مهم نی .
کرم رو با دو تا دستم رو صورتم پخش کردم و لب برچیدم . رها اومد رو به روم تا موهای جلوم رو درست کنه و همزمان گفت:
- لباسا هیچی! حلقه چی؟ بدون حلقه میخوایین برین؟
نه ! اینو راست میگفت . بدون حلقه که نمیشد . اما من بی خیال شونه ای بالا انداختم و با لبخند ملیحی گفتم:
- شرکت خودش و قرار داد های خودش و مشتری های خودشن! اگه براش مهم باشه
خودش حلقه میگیره . به من چه!
رزا که داشت برام پنکه میزد با تاسف گفت:
- اگه زن رادان بدبخت ترینه ، شوهر این الاغم مفلوک ترینه!
چشم غره رفتم و گفتم:
- حرف نزن ! پنکه تو بزن!
دستش متوقف شد و با اخم زد تو بازوم . آخم در اومد که با تمسخر گفت:
- پنکه؟ پنکه بی سواد؟ تو اسم اینم نمیدونی؟ پنکیکه! تکرارا کن پنکیک!
رها موهای جلوم رو داد بالا و در حالی که اسپری میزد گفت:
- چی کار میکنی رزا؟ این خیلی سفید نیست ولی در حدی هم نیست که پنکیک لازم
باشه!
رزا نچی کرد و گفت:
- کاملا نمیزنم . میخوام یکم سایه بندازم فقط .
با تعجب گفتم:
- با پنکه میخوای سایه بندازی؟
نفس حرصی ای کشید و گفت:
- با پنکیک میخوام سایه بندازم! بعله! تو کار نگیر به کار من .
چیزی نگفتم و به تصویر خودم تو آینه زل زدم . خب اگه من به این دوتا کار نگیرم پس
چی کار کنم؟؟؟
*******
رها درست آخرای کارم که بود ، رو تختیم رو برداشت و انداخت رو آینه . رزا هم باهاش
همکاری کرد و اصلا اجازه نمیدادن که خودم رو ببینم . رزا هر چند لحظه یک بار با بهت
و لذت به موهام نگاه میکرد و بعد باز دوباره درگیر کار خودش میشد . رها خیلی زود
کارش تموم شد . یک چیزی هم گذاشت رو سرم که چون آینه نبود نفهمیدم چیه!
بالاخره آرایش رزا هم تموم شد! مثل چوب خشک بلند شدم ، کف پام که خواب رفته بود
، به زمین که خودر حسابی دون دون شد . کمرم رو با قیافه ی جمع شده صاف کردم و
به ساعت نگاه کردم . ساعت سه و نیم بود! یعنی خیلی کم فرصت داشتم . سریع لباس
رو از کاوری که روی تخت بود ؛ در آوردم و با عذاب وجدان نگاهش کردم . ای خدا!
خیلی گرون بود! مامان به شدت خوشحال شد از اینکارم اما من خودم که خوشحال
نشدم!لباسام رو در آوردم و لباس مجلسی رو از پایین تنم کردم . یک لباس یاسی رنگ
خیلی بلند . یعنی اصلا پاهام دیده نمیشد ! دامن کلوش و کرپی که داشت کمی پف
داشت و به حالت طبقه طبقه بود . انگار که سه تا دامن روی هم باشن . دامنش همینقدر
ساده بود با چین های خیلی بزرگ و ساده . سر آستین هاش مثل پیرهن مردونه دکمه
میخورد ، ولی خود آستین ، پارچه اش با پارچه ی سر آستین فرق داشت. آستین های
فانوسی ای که از پارچه ی گیپور دوزی شده درست شده بودن . یعنی تقریبا دستم دیده
میشد اما به طور شطرنجی! دقیقا همون گیپور دوزی ها رو تمام قسمت کمر به بالا
دوخته شده بود . گیپور های بنفش و نقره ای که طرح زیبای گل رو داشتن . یقه ی
لباس خیلی ساده و گرد بود .لباس رو پوشیدم و با لبخند گنده ای به دامنش نگاه کردم .
محشر بود! عاشق دامن ساده بودم . رزا از پشت موهام رو که کاملا باز و آزاد بود رو ، با
احتیاط کنار زد و زیپ پشت لباس رو بالا کشید . بالاخره رفتم جلوی آینه! موهام! وای
خدا موهام . ناباور به موهام نگاه کردم . انگار سه برابر پر پشت تر شده بود! یک طوری
بود انگاری که روش پر از نیگینه . یعنی برق میزد! انگار که روش اکلیل باشه! وای باورم
نمیشه! با تعجب به اون چیزی که روی سرم بود نگاه کردم . متعجب گفتم:
- رها! تاج؟
دست به سینه و با خونسردی نگاهم کرد و گفت:
- آره! تاج . خیلی بزرگ نیست تاجش . به نظر من که خیلی خوبه .
راست میگفت تاج خیلی کوچولو و ظریف بود . یک تاج تقریبا سفید یا نقره ای خیلی
کوچیک که کل سرمم نمیگرفت! روش چند تا نگین بنفش به شدت برق میزدن . با
خنده گفتم:
- از کجا تاج بنفش آوردی؟
شونه بالا انداخت و گفت:
- از اونجا که تو خیلی خوش شانسی! ست کاملش رو دارم .
لبخند زدم و اون رفت سمت کوله اش تا احتمالا بقیه ی ست رو بیاره . به صورتم نگاه
کردم . آرایش ملیح فوق دخترانه ای که بدجوری زیبا بود . سایه اش انگار چند رنگ بود .
اول کمی نقره ای بعد کمی بنفش و انگار یکی با مدادرنگی سایه زده بود . گونه هام
برجسته تر به نظر میرسید و رژ گونه ی آجری رنگی که با مهارت روی گونه هام کشیده
شده بود خیلی زیبام کرده بود . خط چشم مشکی و رژ سایه دار . یادمه رزا سه بار با سه
رنگ مختلف واسم رژ زد . پس واسه همین بود! لبام یک طوری بود انگار یک گلبرگ
روش قرار داره و کم کم از رنگ صورتی به بنفش تبدیل شده بود . البته اگه خیلی دقت
میکردی مشخص بود!برای اولین بار مداد ابرو کشیده بودم و این باعث شده بود کمی
سنم بزرگتر جلوه بده یا بهتر بگم ، از اون حالت بچگونه خارج بشم . رها بالاخره اومد
سمتم و گردنبند طلایی ای که روش نگین بنفش داشت رو دور گردم بست . یک
گردنبند که چفت گردن بود و آویز نبود . دستی روش کشیدم و با قیافه ی جمع شده
گفتم...
- یکم اذیته . نمیهش کمتر فشار وارد کنی؟
کمی نگاهم کرد و گفت:
- تحمل کن . شلش کنم میوفته!
چیزی نگفتم و به جاش با نیش باز به رزا گفتم:
- دستت طلا عشقم! عالی شدم! عالی!
سرش رو تکون داد و گفت:
- تو عالی نشدی آرایشی که من کردم عالی شده!
بی شعور! پشت چشمی براش نازک کردم و رو به رها که برام گوش واره های آویز دار و بلند ستش رو میبست گفتم