یاس رمان

بزرگترین دلیل نوشتن من ، شمائید! حمایتم کنید...

#پارت_123 رمان هرماس مبرا

#پارت_123 

عجب آدمی بود! با نفس نفس خودم رو پرت کردم رو صندلی و دو دکمه ی اول پیراهنم

رو باز کردم . چه جوری میتونست به این سرعت تغییر کنه؟ یک لحظه مثل هرماس بد

ذات! یک لحظه بعد مثل فرشته مبرا! دقیقا تفاوت رفتارش صفر ثانیه طول میکشید!

نفس عمیقی کشیدم و لیوان آبی که همیشه روی میزم بود رو برداشتم، یک نفس سر

کشیدم و خیره به یاسمن کوبیدمش رو میز . با نگاهش لیوان رو دنبال کرد و با کوبیده

شدن لیوان روی میز ، اونم تو جاش پرید! نفس عمیقی کشیدم و بی حرف کارت رو از

روی میز برداشتم و پرت کردم سمتش که دقیقا روی میز رو به روش افتاد . آب دهنش

رو با صدا قورت داد و با احتیاط کارت رو برداشت . چند لحظه خوندش و بعد لبخند

ملیحی روی لبش نشست . یک لبخند خیلی خیلی قشنگ که عمق لذتش رو میرسوند!

لبخند قشنگش نیم ثانیه هم دووم نیاورد و رنگ شیطنت و تمسخر به خودش گرفت! با

همون نیش شل شده گفت:

- « شما و همسر گران قدرتان سر کار خانوم کیانفر ! »

زد زیر خنده و گفت :

- اَی خدا! عجب اسکلوشون کردیما!

سری به عنوان تاسف تکون دادم و محکم کوبیدم رو میز که دوباره تو جاش پرید . با

خشم گفتم:

- ببین یاسمن موضوع جدیه اوکی؟ قرار نیست کار خاصی بکنیم . فقط تو به صورت

نمایشی ادای نامزد من رو در میاری و تموم! یک شبه! فقط یک شب قراره این کار رو

بکنیم . اما همین یک شب خیلی بیشتر از حد تصورت مهمه . متسفانه آدم کم عقل و

خلی مثل تو قراره نماد زن رئیس شرکت به این بزرگی باشه! پس واکنش های تو ، رفتار

های تو ، لباس های تو و خلاصه در کل خود تو از کل مونث های این شرکت مهمتره

اوکی؟ حله؟

با مکث سرش رو تکون داد . نفسی گرفتم و کلافه گفتم:

- لباس پوشیده و مناسب که داری انشالله؟

دوباره نیشش باز شد و گفت:

- آره بابا دارم منتهی آستینش حلقه ایه ، دامنش تا بالای زانومه ، قسمت کمرش هم

هیچی نداره .آها راستی یک چاک گنده هم کنار دامن داره که موقع راه رفتن دار و ندار

آدمو نشون میده دیگه!

لبام رو مثل یک خط صاف کردم . خودکاری که دقیقا جلوم بود رو برداشتم و پرت کردم

سمتش که با خنده بلند شد و فرار کرد . تا لحظه ای که از در زد بیرون با خشم و حرص

نگاهش میکردم . لباس  پوشیده ! قطعا اون لباس از لباسای مریم مقدس الهام گرفته

شده!!!

 

#یاسمن

همونطور که با عجله موهام رو با حوله خشک میکردم رو به رها و رزا که مثل بز زل زده

بودن به هم گفتم:

- شما دوتا خیر سرتون اومدین به من کمک کنید! اما از لحظه ی اول هی فقط به

همدیگه نگاه میکنید!رها! پاشو بیا موهای منو خشک کن .

رها با مکث نگاه از رزا گرفت و رو به من گفت :- آخه معرفی نکردی .
دستم متوقف شد و پوکر و متاسف گفتم:

- مشکلت همینه واقعا؟ بیا این دختره رزاست! رزا این دختره رهاست!

رزا دهن کجی کرد و چشم غره رفت . هرچند افتخار آشنایی تو عذای بابا داشتن اما

هیچکدوم نمیخواستیم به روی خودمون بیاریم که در چه روز افتضاحی با هم آشنا شدن!

رها پوفی کشید و بلند شد اومد سمتم . از تو کوله اش که دقیقا جلوی آینه ی ساده

دیواری اتاقم بود یک سشوار فوق خفن در آورد و با آرامش حرص در آر همیشگیش

گفت:

- من درک نمیکنم تو چرا اینقدر به خودت سخت میگیری . یک مهمونیه دیگه .

سشوار رو زد به برق من و حوله رو از روی موهام برداشتم . رفتم جلوش نشستم تا راحت

باشه و گفتم:

- نه نمیشه! باید خیلی خوب باشم! درک کن دیگه اولین باریه که به همچین مهمونی ای

میرم اونم با چنین عنوانی!

رزا رو از آینه دیدم که نیشخند زد و گفت:

- اگه خیلی این عنوان رو دوست داری یک نقشه ای چیزی بکشیم واقعیش کنیم ها؟

من خب پسرا رو تور میکنم مخصوصا اون موعروسکی هاشون رو!

رها که درگیر تنظیمات عجیب غریب سشوار تو دستش بود ، بدون اینکه سرش رو بالا

بیاره گفت:

- این عنوانی که میگی ، اگه قراره با برادر من تکمیل بشه ؛ اصلا چیز دل انگیزی نیست .

زن رادان قطعا باید بدبخت ترین و مفلوک ترین آدم دنیا باشه . این رو منی دارم میگم

که تازه به عنوان خواهرش مدتی باهاش زیر یک سقف بودم و با عنوان خواهر ، بازم

نتونستم تحملش کنم!

رزا کمی گیج شد از این میزان رکی رها و این که داره اعتراف میکنه داداش غیر قابل

تحمله . بالاخره رها موفق شد تنظیمات رو درست بکنه و سشوار رو روشن کرد و شروع

کرد به خشک کردن موهام .  

راز از کنار تخت بلند شد و اومد کنار من نشست . سرش رو کرد تو گوشیش و طبق

معمول یک آدامس توت فرنگی انداخت تو دهنش و گفت:

- خب خره حالا میخوای چه شکلی بکنی خودتو؟ اول باید یک برنامه ای داشته باشی

بعد سشوار کنی .  نامادری سیندرلا یا مالیفسنت تو زیبای خفته؟

اخم کردم و در حالی که قیافه ام یکمی به خاطر موهام که تو چنگ رها بود جمع شده

بود گفتم:

- حالا چرا نامادری سیندرلا و مالیفسنت؟ مگه خود سیندرلا و زیبای خفته چشونه؟

شاید بخوام شبیه اونا بشم!

اینبار رها یک پوزخند اصلانی پسند زد! اصلا اینا خانوادگی پوزخند هاشون ماتحتت آدم

رو میسوزونه! صد در صد که به اندازه ی داداشش متبحر نبود اما بازم خوب تونست

حرصم رو در بیاره . رزا با دیدن پوزخند رها ، با سر بهش اشاره کرد و گفت:

- دقیقا به همین دلیل!

پوفی کشیدم و بی اهمیت به به این بحث با غصه گفتم:

- بچه ها عذاب وجدان دارم من .

رزا که بیشتر در جریان بود پوفی کشید و کلافه گفت:

- خیلی الاغی به مولا! خیلی! دِ آخه شاسکول مگه تو چی کار کردی که عذاب وجدان

داری؟ یک لباس برای خودت خریدی دیگه . والا خیلی به نظر من کنسی .

رها بدون اینکه نگاهم کنه همونطور که در گیر موهام بود با خونسردی گفت:

- به نظر منم خیلی خسیسی . درسته شرایط تو و مامانت خیلی خوب نیست اما مطمئنم

اونقدر هم بدبخت نیستید که قورمه سبزی هاتون دو تیکه گوشت داره! اونقدر بدبخت

نیستید که واسه یک لباس اینقدر غر زدی!

ناراحت و دلخور گفتم:

- اینجوری نگید . من فقط... فقط...

نفسی گرفتم و نگاهم رو به پایین دوختم و ادامه دادم:

- فقط سختمه! الان بار یک زندگی رو دوشمه . اگه فقط خودم تنها بودم مشکلی نبود .

اما الان مامانم هست . به علاوه ی اینکه یانا هم هر لحظه ممکنه به هوش بیاد و من

اونقدر امید دارم برای به هوش اومدنش ، که از الان این زندگی رو واسه سه نفر آماده

کنم! اگه بخواییم صادق باشیم ، من میترسم! کنس نیستم فقط میترسم از روی بی

تجربگی به مشکل بر بخوریم . شما راست میگید ما اونقدر ها هم وعضمون خراب نیست ؛

اما نگرانم از اینکه کمی آزاد بشم و یهو بدبخت بشیم! هنوز خیلی زود بود واسه اینکه قرار

باشه کل خرج یک خونه بیوفته رو دوشم . هنوز زود بود واسه من که بخوام یه زندگی رو

اداره و برنامه ریزی کنم . بلد نیستم چه جوری رو پول هام حساب باز کنم!

رزا با مکث کوبید تو گوشم که جیغ خفیف من همزمان شد با «هی» اعتراض گونه ی

رها! قبل از اینکه چیزی بگم رها اخم ظریفی کرد و گفت:

- نزدیک بود موهاش خراب بشه !

ناباور نگاهش کردم . این زده تو گوش من بعد این یکی میگه موهاش خراب شد! رزا با

خشم ظاهری ای گفت:

- ببند ببینم باو! واسه من مث مشنگا فیلم هندی راه انداخته!

خل که نبودم! میفهمیدم میخواست جو رو عوض کنه! نمیدونستم چی بگم که با خاموش

شدن سشوار توسط رها حواسم پرت شد و گیج گفتم:

- رها تو که فقط موهام رو خشک کردی! حالت نمیدی بهشون؟

بی خیال نشست پشت سرم و در حالی که سشوار رو میزاشت داخل کوله اش گفت:

- نه! موهای خودت خیلی پر پشت و خوبه . فقط یکم روش وز و فاسده که با ماسک مو

حل میشه .

دهن کجی ای کردم که چون سرش تو کوله اش بود ندید . با همون حالت گفتم:

- ماسک مو چیه دیگه؟ من اون موقع ها هم که تو پر قو بودم از این چیزا نمیزدم .

نمیدونم دنبال چی میگشت توی کوله اش اما با این حرفم متوقف شد . سرش رو آورد

بالا و از تو آینه با خونسردی و بی تفاوتی زل زد بهم و گفت:

- پس باید خجالت بکشی چون حتی رادان هم ماسک مو میزنه!

با این حرفش رزا نیشش به عرض صورت باز شد و گفت:

- پس بیخود نیست که موهاش اینقدر عروسکی و نانازه! اوخی... دختکرم!

رها که از آینه نگاهم میکرد اینبار واقعا به رزا نگاه کرد و گفت:

- خوش به حالت که میتونی به اون غول تشن بگی دخترکم!

دوباره سرش رو کرد تو کوله اش و رزا متعجب گفت :

- عجب خواهری!

پوفی کشیدم و در حالی که با دستم موهام رو بالا پایین میکردم خطاب به رزا گفتم:

- فکر کنم به تو نگفتم . اما رها هنوز دو سه ساله که فهمیده خواهر رادانه .

رها بالاخره چیزی رو که میخواست و پیدا کرد . یک پلاستیک کوچیکتر از مشت دست

که توش یک چیزای سیاهی بود . احتمالا پنس مو بود . رها به تائید حرفم سرش رو

تکون داد و گفت:

- راستش هنوز باهاش درگیرم . رابطه ای که باید حدود بیست سال عمر میداشت حالا

سه سال عمر داره! سخت بود عادت کردن بهش اما تونستم . ولی الان سخت تر از عادت

کردن کنار اومدن باهاشه!

دوباره سرش رو کرد تو کوله اش و اینبار خیل سریع یک ظرف کرم مانند در آورد . رزا

متفکر گفت:

- گفتی فکر کنم . نمیدونم یک چیزای حدودی یادمه . دقیق نمیدونم .

رها در قوطی رو باز کرد و مایع بی رنگی رو مثل شامپو برداشت و با آرامش رو پایین

موهام پخش کرد .

تا نیم ساعت مثل کسایی که کله مورچه خوردن فک زدیم! رها نمیدونم داشت چه بلایی

سر موهام میاورد اما کاملا مشخص بود که حرفیه ایه . به گفته ی خودش یکی از

همسایه هاشون که یک دختر جوون بوده اینا رو بهش یاد داده . ضایع تر از همه اینه که

یک روز صبح دختره رو تو تخت رادان دیده! اما به طرز عجیبی به داداشش اعتماد داشت

و میگفت چیزی بینشون نبوده! بعد از نیم ساعت یک بند حرف زدن دیگه حس کردم

موهام داره کنده میشه . کلافه گفتم:

- رها! بسه دیگه چی کار میکنی؟ تازه هیچ مدل مویی هم نزدی! فقط دو ساعته داری با

موهام ور میری . پاهام خواب رفته اینقدر یک مدلی جلوی این آینه ی وامونده نشستم .

از آینه دیدم که اخم ظریفی کرد و گفت:

- موهات توی دو سال خیلی بلند شده . چی کار کنم که کوچکترین کاری که میخوام

بکنم ، با توجه به بلندی موهات ده دقیقه طول میکشه؟

رزا با حسرت به موهای رها نگاه کرد و با آه گفت:

- آره واقعا موی بلند خیلی چیز چرت و رو مخیه . بمیری عوضی که موهات اینقدر کوتاه

و خوشگله . آه!

رها که داشت پشت سرم رو با شونه دم باریک پوش میداد ، دستش متوقف شد و گفت:

- تو چرا اینقدر فحش میدی؟

رزا لحن رها رو به خودش گرفت و گفت:

- تو چرا اینقدر کند حرف میزنی؟

به حالت خودش برگشت و گفت:

- بابا یک جمله میخوای بگی سه ساعت طول میکشه! اصلا تو این چند دقیقه که داریم

حرف میزنیم اینقدر کندی که خوابم گرفت!

با دست کوبیدم رو پای رزا و...

HəŁį §HĮİ (کوچول موچول آنی|:😂) ( Ų-Ñį )
۲۰ فروردين ۲۰:۴۶

جعرررررررررررررررر:/

nana
۲۰ فروردين ۲۳:۱۲

تا این کنده ؟؟! 

#حلزون 

😂😂😂😂

پاسخ :

خب بود.
#حلزون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
معمولا نویسنده ها رمان های خودشون رو از تلگرام یا اینستاگرام منتشر میکنن!
هرچند ساده و جالب به نظر میاد، اما ایراداتی هم داره. از جمله اینکه خیلی از دوستان تلگرام ندارن یا اینکه دزدی رمان در کانال های تلگرامی خیلی زیاد شده. بماند که فیلتر شکن ها و پروکسی ها چقدر درسر دارن...
برای راحتی شما عزیزان و امکانت بیشتر، دوست داشتم سایت مخصوص شما آماده کنم اما متاسفانه به هیچ وجه شرایطش مهیا نبود. بر همین مبنا این وبلاگ رو درست کردم...
در هرصورت، هدف من فقط راحتی شماست و اینکه بتونید رمانِ این بندۀ حقیر رو در آسایش بخونید.
تک به تکتون برام باارزشید! با من همراه باشید.
((/// فصل دوم رمان هرماس مبرا، از پارت 71 شروع میشه ///))
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان